۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبتغيير
دگرگون شو
خورشيد به ماه گفت،
نمیتوانی توقف کنی.
دگرگون شو
ماه به آبها گفت،
همهچيز جاری است.
دگرگون شو
ميادين به علفها گفتند
هنگام بذرپاشی و درو
خرمن و دانه.
گفت بايد ديگرگون شوی
کرم به غنچه چنين گفت
اگر چه نه به گلی سرخ،
گلبرگها میپژمرند
شايد بالها برخيزند
بر دوش باد.
در حال ديگر شدنی
با دخترک چنين گفت مرگ ، از صورت پريده رنگات
به خاطره، به زيبايی.