دگرگون شو خورشيد به ماه گفت، نمیتوانی توقف کنی. دگرگون شو ماه به آبها گفت، همهچيز جاری است. دگرگون شو ميادين به علفها گفتند هنگام بذرپاشی و درو خرمن و دانه. گفت بايد ديگرگون شوی کرم به غنچه چنين گفت اگر چه نه به گلی سرخ، گلبرگها میپژمرند شايد بالها برخيزند بر دوش باد. در حال ديگر شدنی با دخترک چنين گفت مرگ ، از صورت پريده رنگات به خاطره، به زيبايی. آمادهی تغيیر هستی آيا؟ به دل گفت انديشه، تا بگذاری او برود برای همهی زندگیات برای ناشناخته، متولد نشده در کيمياگری روياهای جهان آيا؟ ديگرگون خواهی شد ستارهها به خورشيد میگويند شب به ستارهها میگويد
