مقدمه بر شعر آمریکای سیاهان

مقدمه بر شعر آمریکای سیاهان


…چرا كه شعر
گفتار حكمت‌آميز ِ خون است،
آن درخت گلگون ِ درون انسانى
كه مى‌تواند
كلمات ملال‌آور را به غنچه مبدل كند
و از آن همه گل‌هايى در وجود آرد.

آزبرت سيت‌ول

 

 

مقدمه بر شعر آمريكاى سياهان

 

ماريو روسپولى كه تحقيات جالبى در شعر سياهان آمريكا كرده است مى‌گويد:
«سياه‌هاى خوب، آن‌هايى هستند كه آواز مى‌خوانند!»
و راست است. سياهان هميشه در كار ِ خواندن‌اند، خواه صدا به سر افكنده خواه زير لب؛ خواه براى فروخوردن ِ خشم خواه براى دفع اجنه و شياطين خواه براى خوددارى از به قتل رساندن و خواه براى پيشگيرى از به قتل رسيدن… و معمولاً هميشه براى انصراف از «مشاهده»!
به اين ترتيب ترانه‌هاى سياهان جگرخراش‌ترين و حقيقى‌ترين اسنادى است كه مى‌توان براى مطالعه در روان سياهان ِ آمريكا ارائه داد، و هم بر اساس اين عقيده است كه ماريو روسپولى مجموعه‌ى جالبى از بهترين ترانه‌هاى سياهان آمريكايى را گرد آورده. اين ترانه‌ها طى سال‌هاى دراز گردش و تعمق و مطالعه در ايالات جنوبى ِ ممالك متحده‌ى آمريكا – جورجيا، لوئيزيانا، فلوريدا و نيواورلئان – گردآورى شده است.

سال‌هاى ۱۹۲۲ تا ۱۹۳۳ در تاريخ موسيقى سال‌هايى استثنايى است. و مهد ِ اين سال‌ها كه نوزاد ِ جاز در آن پا گرفته ايالات چهارگانه‌ى بالا بوده است.
بلوز كه مى‌بايست به شتاب ِ تمام در يد ِ قدرت ِ سازهاى سياهان قرار بگيرد و شيوه‌ى مشهور ِ هات را به وجود آورد از بديهه‌گويى متولد شد و پس از آن شيوه‌ى هات‌جاز را در اوج خود به جهان موسيقى هديه كرد.
سياه كه از آفريقاى خويش بركنده شد و درد غربت را با خود به آمريكا آورد همه‌ى رنج و اندوه و تمامى ِ دلهره و اضطرابش را در بلوز بيان مى‌كند: كار اجبارى، حسادت، چوبه‌ى دار، عشق، ماشين‌هاى پليس، گرداب‌ها و طغيان‌هاى آب، كينه‌ها، آخرين لبخندها… همه چيز و همه چيز را در بلوز به زبان مى‌آورد. چنان است كه گويى سياه براى درد دل كردن و با زگفتن ِ غم ِ خويش جز ساز خود چيزى در دست ندارد:

امروز قصه‌يى دلگير، قصه‌يى سخت دلگير دارم.
امروز قصه‌يى دلگير، قصه‌يى سخت دلگير دارم.
به ميخانه مى‌روم؛ آن‌جا كه ويسكى مثل آب جارى‌ست.
دلتنگى‌هايم به باران مى‌ماند: مى‌بارد و مى‌بارد و مى‌بارد.
احساس مى‌كنم آغوش سردى مرا مى‌فشارد و لب‌هاى يخ‌بسته‌يى بر
لب‌هايم مى‌افتد.
آغوش سردى مرا مى‌فشارد و لب‌هاى يخ بسته‌يى بر لب‌هايم مى‌افتد.

و اين بلوز ديگر، موسوم به «قطار ِ بارى»:
آخ! از شنيدن ِ سوت ِ اين قطار ِ بارى دلخورم.
آره، از شنيدن ِ سوت ِ اين قطار ِ بارى دلخورم.
هربار كه آن را مى‌شنوم به هوس مى‌افتم كه من هم بساطم را بردارم و از اين‌جا بزنم به چاك.
به ترمزبان گفتم: «مى‌گذارى من هم تو اتاقكت سوار بشوم؟»
و ترمزبان گفت:
«دختر جان! خودت هم مى‌دانى كه اين قطار مال من نيست!»

بلوز كه شايد روزگارى ترانه‌هاى آزادى ِ عميق ِ نژادى پا در زنجير را منعكس مى‌كرده اكنون در دل ِ هوس‌هاى شبانه به صورت ِ سكسكه‌ى گريه‌يى درآمده است.
امروز مفهوم ِ ديگر ِ بلوز اعتراف است ليكن اعتراف تلخى كه در آن سايه‌هايى از مذهب نيز به چشم مى‌خورد. خدا با بُترى ِ «جين» در آن به صورت دوستى بسيار پاك‌دل كه مى‌بخشد و عفو مى‌كند، به صورت دوست ساده‌يى كه مى‌توان از رنج‌هاى محيط به كنار او پناه برد رخ مى‌نمايد:

هله‌لويا، هله‌لويا، هله‌لويا! تويى كه رودخانه‌ها را جارى كرده‌اى
و خطمى‌ها را رويانده‌اى.
ضعف و قدرت را تو به وجود آورده‌اى.
اما اى خدا شب‌ها را خيلى دراز آفريده‌اى!
شب‌ها را خيلى دراز آفريده‌اى!

و گه‌گاه در لحظاتى بس نادر اشكى از شادى در آن ديده مى‌شود كه به الماس آفتاب مى‌ماند يا به قطره‌ى شبنمى بر آويز ِ لاله:

وقتى مُردم دلم مى‌خواهد كفش‌هاى بى‌نظيرى به پايم كنيد
سرم را به‌كلاهى سخت زيبا بياراييد و سكه‌ى بيست دلارى طلايى به
زنجير ساعتم بياويزيد.
بدين گونه برادران ِ درگذشته‌ام خواهند پنداشت كه خوشبخت مرده‌ام.

ماريو روسپولى اين زنان و مردان ِ سياه ِ بلوز خوان را «ولگردان سوزان» نام داده. راست است: سياهان مدام در تلاشند كه تا آن سوى جنون از خود بگريزند. آنان جوش مى‌زنند و سر مى‌روند و در شعله‌هاى باده آهنگ‌هاى جاودانى ِ هات‌جاز را خلق مى‌كنند.

ترانه‌يى كه برگردان فارسى آن را مى‌بينيد امروز يكى از مشهورترين ترانه‌هاى سياهان آمريكا است:

سام مى‌لى ِ سياهپوست به جرم هم‌آغوشى با زن ِ سفيدپوستى لينچ شده است و اين، نوحه‌يى است كه زن او پرل مى‌لى مى‌خواند… اين قطعه با دردناك‌ترين نغمه‌ى «جاز» ِ اصيل سياهان همراهى مى‌شود.

 

شِكوه‌ى پرل مى‌لى
PEARL MAY LEE

 

اون وخ كشيدنت بيرون. از پستو كشيدنت بيرون
صدتا آدم عربده‌كشون با بد و بيراه دنبالت.
بايد خودت بودى و مى‌ديدى، سامى سوسكى:
تو خونه روده‌بر شده بودم من از زور ِ خنده
از زور خنده
از زور خنده
روده‌بر شده بودم من از زور خنده.

كشيدنت رو زمين كشون كشون بردن انداختنت تو يه سُلدونى
كه درست و حسابى يه زباله‌دونى بود، يه موشدونى بود.
منو مى‌گى؟ همون جور يه ريز مى‌خنديدم
گرچه خدا بى‌سر و سامون‌تر از من دخترى نيافريده
بى‌سر و سامون‌تر
بى‌سر و سامون‌تر
بى‌سر و سامون‌تر از من دخترى نيافريده.

اون وخ اون پيره خر ِ سرخابى – كلونتر –
از ميون ميله‌ها چشم‌غره رفت و بت گفت:
« هى، ننه‌سگ! روونه‌ت مى‌كنن به درك ِ اسفل!»
چون دلت خواس يه بغل سفيد تو خودش بچلوندت
يه بغل سفيد
يه بغل سفيد
يه بغل سفيد تو خودش بچلوندت.

بغل سفيد برات گرون تموم شد، سامى سوسكى.
چون كه قيمتشو نه با پول
بلكه با دل من و جون خودت دادى سامى سوسكى.
قيمت ِ چشيدن ِ اون عسل سرخ و سفيد و
عسل سرخ و سفيد و
عسل سرخ و سفيد و
قيمت چشيدن اون عسل سرخ و سفيد و.

آخ! منو از اين نوميدى ِ سياه بكش بيرون!
منو از چنگ ِ من ِ بيچاره‌ام بكش بيرون!
يه پيرهن ِ گُلى برام بيار كه تنم كنم.
اين بلاها حقت بود سرت بياد!
حقت بود
حقت بود
اين بلاها حقت بود سرت بياد!

تو مدرسه، يه‌بند
دور و وَر ِ خوشگلا مى‌پلكيدى.
تو نمى‌تونستى يه سيا باقى بمونى،
يه بند نگات دنبال پوستاى سفيد بود:
«زَناى سياه، لايق ريش ِ گدا گشنه‌ها!»
يه بند نگات دنبال پوستاى سفيد بود:
«زَناى سياه، لايق ريش گدا گشنه‌ها!»

تو كلّه‌ات مدام
فكر سفيدا رو داشتى و
تو رختخواب سيات من سياهو،
هميشه، هميشه‌ى خدا تن منو تشنه ميذاشتى
هميشه، هميشه‌ى خدا مرگتو آرزو مى‌كردم.
هميشه، هميشه‌ى خدا تن ِ منو تشنه ميذاشتى
هميشه، هميشه‌ى خدا مرگتو آرزو مى‌كردم.

جلو چشمَمى: مى‌بينمتون كه بيروناى شهرين.
ماه محقق چشم خيره‌ى يه جغده.
تو شب ِ خوش كه مث بال سوسك سياه بود
آتيش از دلت زبونه مى‌كشيد.
زبونه مى‌كشيد
زبونه مى‌كشيد
آتيش از دلت زبونه مى‌كشيد.

بگو بينم: يارو مث شير سفيد بود، مگه نه؟
پشت ِ اتول ِ بيوكش سَتّ و سير از اون پياله‌ها خوردى
اون وخ يارو يه‌هو از خواب ِ خوش پروندت.
پشت اتول ِ بيوكش سَتّ و سير از اون پياله‌ها خوردى
اون وخ يارو يه‌هو از خواب خوش پروندت!
اين جورى كه، خيلى خونسرد به‌ات گفت:
«- كاكا! منو زور زوركى كشوندى تو تله!
]خوب ديگه: وقتش بود كه ياد ِ ناموسش بيفته![
«زور زوركى، كاكا!… حالا ميگى چه آشى واسه‌ت مى‌پزم؟
«چه آشى
«چه آشى
«حالا ميگى چه آشى واسه‌ت مى‌پزم؟»

«ميون سفيداى شهر قضيه رو هوار مى‌كشم
«همچين كه جيگر ِ همه‌شون برام كباب شه.
«تو امشب تن ِ منو گرفتى
«فردام من جونتو مى‌گيرم كاكا پسر!
«مى‌گيرم
«مى‌گيرم
«فردام من جونتو مى‌گيرم كاكا پسر!»
دُرسته كه دل منو خنك كرد، سامى، اما همين كارم كرد، همين كارم كرد!
واسه همين بود كه ريختن از زندون بيرونت كشيدن
بُردن بستنت به يه درخت و، سرتا پاتو قير ماليدن و
ناله‌ت كه بلند شد قهقهه‌شون هوا رفت.
هوا رفت
هوا رفت
ناله‌ت كه بلند شد قهقهه‌شون هوا رفت.

منم اين جا تو خونه قهقهه‌م هوا رفته بود
اون قدر خنديدم كه نزديك بود بتركم.
با اون قاقاى لذيذى كه دلتو برده بود شكمى از عزا درآوردى
اما توُونشم دادى داداش!
دادى
دادى
اما توُونشم دادى داداش!

تقاص اون دَلِگى‌رو ازت كشيدن سامى سوسكى
اما نه با پول
با دل من و جون ِ خودت تقاصشو دادى سامى سوسكى.
تقاص ليس كشيدن ِ اون عسل سرخ و سفيدو
عسل سرخ و سفيدو
عسل سرخ و سفيدو
تقاص ليس كشيدن اون عسل سرخ و سفيدو.
آخ‌خ! منو از اين نوميدى سياه بكش بيرون!
آخ‌خ! منو از چنگ ِ من ِ بيچاره‌ام بكش بيرون!
آخ‌خ! يه پيرهن ِ گُلى برام بيار كه تنم كنم،

اين بلاها حقت بود كه سرت بياد!
حقت بود
حقت بود
اين بلاها حقت بود كه سرت بياد!

درباره‌ی احمد شاملو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.