روز یادبود کشتهگان جنگ. حالا اندوه همهی گمشدهگان را به اندوه آنها اضافه کن حتی اندوه زنی که تو را ترک کرد. سوگی را با سوگی بیامیز، مثل تاریخی که زمان را انبار میکند که ایام تعطیل و خودکشی و مویه را به سهولت بر یک روز میانبارد، حاقظهی راحت. آه جهان شیرین که مثل نان در شیر شیرین غوطه خوردی برای خدای موحش بی دندان. «پشت همهی اینها یک شادمانی بزرگ پنهان است». گریستن در درون و فریاد در بیرون بیهودهاست. پشت همهی اینها شاید یک شادمانی بزرگ پنهان است. روز یادبود. نمک تلخ مثل دختری کوچک با گلها مزین شدهاست. حیابانها را با طناب قرنطینه کردهاند برای رژهی هماهنگ مردهگان و زندهگان. کودکان با اندوهی که از رژهی آرامشان بر نمیخیزد مثل ضرب گرفتن بر لیوانی شکسته. دهان نیزن روزهای بسیار در همان حال خواهد ماند. سربازی مرده بالای سرهای کوچک شنا میکند با حرکات شنای مردگان با خطاهای باستانی که مرده ها دارند در حوالی میدان آب جاویدان. پرچمی رابطهاش را با واقعیت از دست میدهد و سرنگون میشود پنجرهی مغازهای با لباسهای زنان زیبا دکور شدهاست: آبی و سفید. و همه چیز به سه زبان عبری، عربی و مرگ. حیوانی بزرگ و شاهوار در حال مرگ است در میان شبی زیر بوتههای یاسمن و با نگاه خیرهی ثابتی به جهان. مردی که پسرش در جنگ مرد، در خیابان قدم میزند مثل زنی با جنینی مرده در رحم. «پشت همهی اینها یک شادمانی بزرگ پنهان است.»
