یکروز عشقی بزرگ زندگیام را دو شقه کرد نیمهی اول در جاهای دیگر پیچ و تاب میخورد مثل ماری که به دو نیم شده است. سالهای گذشته آرامام کرد سلامت را به دلم بازگرداند و قرار را به چشمهایم. حالا کسی هستم که در بیابان یهودا ایستاده است، تابلوی «سطح دریا»(۱) را تماشا میکند، نمیتواند دریا را ببیند، اما میداند. چهرهات را چنین به یاد میآورم همهجا در «سطح صورت»ات. ——- (۱)یک علامت در میانهی راه
