غروبِ حلزونهای سبز و
پروانههای خسته،
نشسته بر دستهای من.
کجا آرام گرفته باد؟…
ادامهی مطلبشاخهی نازکیست تنت
که از آن دانهای میافتد و جوانه نمیزند
شاخهی نازکیست تنت.…
در شفقی تفته
بوتههای یاسمن میلرزند
تقلا و مویه آنها را جاکن میکند.
بالای …
وقتی با پاییزت بر شانهها
از میان پنجرهام
میگذشتی ای اردیبهشت
و علامت میدادی …
آری
تماماش را دیدهام
هرچه که نیست را
درکارِ ویرانی هرچه که هست
انتظار …
چه کسی سخن میگوید هنوز
با آن دل سوزان،
وقتی جبن و هراس
نام …
آن زن
خشکی را مینوشت
و خاک و شاخه و تهیا را
مینامید،
هنگام …
اگر حقیقت دارد که جهان بسیار حرف میزند
بگذار همه خاموشی گزینند
تا به …
بر این باورم که یک برگ علف هیچ فروتر از کار روزمرهی ستارگان نیست،…
ادامهی مطلبسر باندپیچیشدهی گیوم آپولینر
شعری ابداع میکند.
ای تقدیر
در فراموشی تن
ما به …
گمان دارم که میتوانم برگردم و
میان حیوانات زندگی کنم،
آنان بس آراماند و …
۱
تروا آه تروا
باستانشناسی به انگشتهایش
خاکسترت را الک خواهد کرد
و آتشی …
آن لانهی یخزدهای تو
که پرندگان مهاجر در آن تخم نمیکنند
که جوجهای هیچ …
روستای قدیمی محبوبام-
هر خاطرهی خانه
چون خاری میخلد.…