۱
تروا آه تروا
باستانشناسی به انگشتهایش
خاکسترت را الک خواهد کرد
و آتشی را
بزرگتر از ایلیاد
بر هفت رشته سیم.
رشته سیمها اندکند
دستهای از همسرایان باید
دریایی از مویه
غریو کوهستان و
بارانی از سنگ.
«چگونه باید مردم را
از ویرانهها بیرون فرستاد
چگونه باید دستهی همسرایان را
از شعرها بیرون فرستاد؟»
به شاعرِ کامل فکر میکند
که محترمانه خموش است
چون ستونی از نمک،
«آواز، به تمامی نجات خواهد یافت»
نجات یافت، به تمامی
بر بالی از آتش
در سینهی آسمانی ناب.
بر ویرانهها ماه برمیخیزد
تروا آه تروا
شهر خاموش است
با سایهاش میستیزد شاعر
چون پرندهای در صحرا میگرید شاعر
منظرهاش را تکرار میکند ماه
فلز نرم، خاکسترِ خاموش.
۲
آنان، انگار بر دریای سرخی از زغال
در درههای تنگ خیابانهای گذشته قدم زدند
و باد بر خاک سرخ بر دمید
و مومنانه غروب شهر را نقاشی کرد.
آنان در درههای تنگ خیابانهای گذشته قدم زدند
مشتاق در بامداد منجمد نفس کشیدند
گفتند: سالهای بسیار خواهد گذشت
تا نخستین خانه اینجا ساخته شود.
در درههای تنگ خیابانهای گذشته قدم زدند
خیال میکردند ردپاهایی خواهند یافت
با ساز دهنی، افلیجی
قطعهای مینوازد
دربارهی گیسوی بید
دربارهی یک دختر
شاعر خاموش است
باران می بارد.