سر باندپیچیشدهی گیوم آپولینر
شعری ابداع میکند.
ای تقدیر
در فراموشی تن
ما به دنبال تو به راه افتادهایم
و خار را احساس نکردیم
در کف پا.
پینهای بر کف دست
عین انگشت ششم
به دست تعلق دارد
و بدون آن
آن دست، دست ما نیست.
پس، تن میپیچد و میپیچد
تا جا بیافتد
درست مثل یک نعل اسب،
ما را
به مقیاس آنچه به فهم در نمیآید
خم میکنند.
و ما همین را میخواهیم.
آگوست رنوآر
خود را به قلممو میچسباند:
خدایا
برای لحظهای
ما را بچسبان لااقل
به دم اسب تروا.