از آزادی نمیتوان سخن گفت،
از برابری و برادری هم.
از آنها نمیتوان حرف …
عاشقانه
غلام:
همیشه میخواستم عشق بورزم
اما وقت نداشتم
الفبایی نداشتم تا نامهای بنویسم
تلفنی …
فصل بهار
چشم سرخ خرگوش غمگین نیست. دیگر کسی سوار بر کرجی از روستای طلایی اندوه عبور…
ادامهی مطلبنگاه
استرفون منو تو بهار بوسید
روبین تو پاییز
اما کالین فقط نگام کرد
هیچ وقت منو نبوسید…
عشق مثل نمک
بلورهایش در دست ما
چنان پیچیده است که رمزگشاییاش ناممکن
بیلحظهای تردید…
تنانه
خوشترین لحظهٔ زندگی زن
وقتیست که میشنود عشقش کلید را
در قفل می چرخاند،…
وقتی زنی مردی را دوست دارد
زن که میگوید شراب شور مارگاریتا، منظورش شراب شیرین دایکویری است
زن که میگوید …
تقاطعها
کشتیای که نرسيد
خانهای که ساختهنشد
راهی که پيمودهنشد
نامهای که نرسيد
چشمهای که …
در فرصت غیاب
حالا اتاقو واسه چند لحظه ترک کرده
که صورتشو پودر بزنه
نگا میکنيم و …
آواز سیرنها
گاهگاهی زنگ میزنم، که ببينم
آهنگ پيغامگيرش عوضشده يا نه.
«تو دو کلمه بم …
شبانه
من اون سنگیام که از جاش دراومده ميون صخرهها
همون قلبهی وسط تيرا،
اون …
نقش
خيال میکنم امتحان فارغالتحصيلیام را میدهم:
دو بوزينه زنجيری بر پنجرهای مینشينند
بيرون پنجره …
آن مرد سياهپوش
آن مرد سياهپوش کيست،
که قدمزنان از ما دور میشود.
میگويند: ديرگاهی نقاش برآن …
جهان باستان
برای دان و جینی به روح اعتقاد دارم؛ گرچه اعتقاد داشتن یا…
ادامهی مطلبخوشترین روز جهان
فکر کنم اوایل اردیبهشت بود زمان یاس و ذغال اخته زمان وعده ها و…
ادامهی مطلببوی گلها
عصری يک کور، يک کر و يک لال مدتی با هم بر شاخهای در …
ادامهی مطلب