عصری يک کور، يک کر و يک لال مدتی با هم بر شاخهای در باغی نشسته بودند. آنها سرحال، بشاش و خندان بودند. کور جهان را تماشا میکرد با چشمهای کر. کر میشنيد با گوشهای لال و لال میفهميد با حرکت لبها و صورتهای هردوشان. و هر سه با هم بوی گلها را نفس میکشيدند.
