۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبخانوادهگى
مادر مىبافه
پسر مىجنگه
به نظر مادره اين وضع خيلى طبيعيه.
- پدره چى؟ اون چيكار مىكنه؟
- پدره كار مىكنه:
زنش مىبافه
پسرش مىجنگه
خودش كار مىكنه
به نظر پدره اين وضع خيلى طبيعيه.
- خب، پسره چى؟
پسره اوضاعو چه جور مىبينه؟
- پسره هيچى، هيچى كه هيچى:
پسره، ننهش مىبافه باباش كار مىكنه خودش مىجنگه
جنگ كه تموم شد
تنگ ِ دل ِ باباهه مىچسبه به كار.
جنگ ادامه پيدا مىكنه و مادرهم ادامه ميده: مىبافه
پدرهم ادامه ميده: كار مىكنه
پسره كشته شده، ديگه ادامه نميده.
پدره و مادره ميرن گورستون
به نظر پدره و مادره اين وضع خيلى طبيعيه.
زندهگى ادامه داره.
زندهگى با بافتنى جنگ كار
با كار جنگ بافتنى جنگ
با كار كار كار
زندهگى
با گورستون.
ادامهی مطلب