اين عشق

اين عشق


اين عشق
به اين سختى
به اين تُردى
به اين نازكى
به اين نوميدى،

اين عشق
به زيبايى روز و
به زشتى زمان
وقتى كه زمانه بد است،

اين عشق
اين اندازه حقيقى
اين عشق
به اين زيبايى به اين خجسته‌گى به اين شادى و
اين اندازه ريشخندآميز
لرزان از وحشت چون كودكى در ظلمات
و اين اندازه متكى به خود
آرام، مثل مردى در دل شب،

اين عشقى كه وحشت به جان ديگران مى‌اندازد
به حرفشان مى‌آورد
و رنگ از رخسارشان مى‌پراند،

اين عشق ِ بُزخو شده – چرا كه ما خود در كمينشيم –
اين عشق ِ جرگه شده زخم خورده پامال شده پايان يافته انكار شده از ياد رفته
– چرا كه ما خود جرگه‌اش كرده‌ايم زخمش زده‌ايم پامالش كرده‌ايم تمامش كرده‌ايم منكرش شده‌ايم از يادش برده‌ايم،
اين عشق ِ دست‌نخورده‌ى هنوز اين اندازه زنده و سراپا آفتابى
از آن ِ تو است از آن ِ من است
اين چيز ِ هميشه تازه كه تغييرى نكرده است،
واقعى است مثل گياهى
لرزان است مثل پرنده‌يى
به گرمى و جانبخشى ِ تابستان.
ما دو مى‌توانيم برويم و برگرديم
مى‌توانيم از ياد ببريم و بخوابيم
بيدار شويم و رنج بكشيم و پير بشويم
دوباره بخوابيم و خواب ِ مرگ ببينيم
بيدار شويم و بخوابيم و بخنديم و جوانى از سر بگيريم،
اما عشق‌مان به جا مى‌ماند
لجوج مثل موجود بى‌ادراكى
زنده مثل هوس
ستمگر مثل خاطره
ابله مثل حسرت
مهربان مثل يادبود
به سردى ِ مرمر
به زيبايى ِ روز
به تُردى ِ كودك
لبخندزنان نگاه‌مان مى‌كند و
خاموش باما حرف مى‌زند
ما لرزان به او گوش مى‌دهيم
و به فرياد درمى‌آييم
براى تو و
براى خودمان،
به خاطر تو، به خاطر من
و به خاطر همه ديگران كه نمى‌شناسيم‌شان
دست به دامنش مى‌شويم استغاثه‌كنان
كه بمان
همان جا كه هستى
همان جا كه پيش از اين بودى.
حركت مكن
مرو
بمان
ما كه عشق آشناييم از يادت نبرده‌ايم
تو هم از يادمان نبر
جر تو در عرصه‌ى خاك كسى نداريم
نگذار سرد شويم
هر روز و از هر كجا كه شد
از حيات نشانه‌يى به ما برسان
دير ترك، از كنج ِ بيشه‌يى در جنگل ِ خاطره‌ها
ناگهان پيدا شو
دست به سوى ما دراز كن و
نجات‌مان بده.

درباره‌ی احمد شاملو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.