شماها پادشاه ِ هفتُمو خواب مىبينين
به قول يارو گفتنى
من اما مىچرخم و …

شماها پادشاه ِ هفتُمو خواب مىبينين
به قول يارو گفتنى
من اما مىچرخم و …
سرگردان بودند
نمىدانستند شب را كجا به سر آرند
و من منزلگاه ِ آخرين …
درى كه يكى وازش كرده
درى كه يكى پيشاش كرده
صندلىيى كه يكى روش …
غرقهى سيلاب ِ بىامان ِ فلاكت
كه بر ديوارهاى اتاق پلشتش نَمى نفرتانگيز پس …
در شب زمستانى
شتابان مىگذرد مرد سپيد ِ سطبر بالايى
مرد سپيد ِ سطبر …
رفتم راستهى پرندهفروشها و
پرندههايى خريدم
براى تو اى يار
رفتم راستهى گلفروشها و…
ادامهی مطلب – امروز چه روزى است؟
– ما خود تمامى ِ روزهاييم اى دوست
ما …
قهوهرو ريخ تو فنجون
شيرو ريخ رو قهوه
قندو انداخ تو شيرقهوه
با قاشق …
تو باغچهى وسط ِ ميدون، رو يه نيمكت
مردى نشسته كه وقتى رد ميشين …
افروخته يك به يك سه چوبهى كبريت در دل ِ شب
نخستين براى ديدن …