۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبشب عشق
شب عشق
بديع چون کنسرتی از ونيز کهن
در نواختن سازهای شگفت،
سالم
چون کفل فرشتهی کوچکی،
فرزانه
چون تپهی مورچگان.
شعلهور
چون هوايی که در ترومپت میوزد.
معمولی چون سلطنت زوج زنگی شاهواری
نشسته در دو اورنگ زراندود
شب عاشقانهای با تو
نبردی باروک
و دو فاتح.