در جعبهی جادوییام احساس باران را جا میدهم وقتی باران روی طبل پشتبام ساز میزند. نگاه باشکوه ماهی رنگینکمان را و مزهی شیرینترین شکلات را که در دهانم آب میشود. در جعبهی جادوییام آخرین نگاه خورشید را، قبل از کسوف بزرگ جا میدهم یاقوت سرخی را که در آفتاب می درخشد و دستهای از حیوانات را که با هم در آرامش زندگی میکنند. در جعبهی جادوییام نگاه یک ماهی طلایی را جا میدهم که از وسط صحرا نگاه میکند شهر گمشدهی آتلانتیس را خیلی دورتر از دریا و دروازهای به آسمانی دیگر را. جعبهی جادوییام را از گرمترین آتشها ساختهاند آن را از سفت ترین خاک و از سردترین آب ساختهاند لولایش را از مرگ و زندگی درست کردند جعبهی جادوییام وسط هوا و زمین شناور است.
