تنها
با قلبام
بودم،
در دلِ
شب بیکران.
…
ادامهی مطلبخاک حاصلخیز باران را نوشیده است
درخت رسته و از سینهی خاک مینوشد
دریا …
آذین کنید صحن و سرای را
دامندامن گل و ریحان بریزید و
باده پیش …
چه سبز شکفتند درختان و برفها رفتند
و چمنزار غرق در ژاله باز میروید…
چشم را خیره میکند تیغ آفتاب
پژواک پریان پرده آسمان را میدرد
بوق تاکسیها …
یک ذرهبین، یک دوربین
فرهنگ واژگان زبانهای گوناگون.
دریافتی ناچیز
از ارزش لحظات.
ولعِ …
آفتاب.
خانههای روستایی
در رمانهای روسی.
بیدرکجایی محض.
قدرت.
طنین اطمینان بخشِ
یک صدا.…
اِتّور سِرّای مهربان
شعر
انسانیت است
خود زندگی ست،
گل میکند از واژهها
هذیانهایی …
در سراشیب سبز جنگل
به رنگ مبلهای راحتیِ مخمل
تنها درکافهای پرتاُفتاده
چرت میزنم…
چهره ی زیبا
مثل آفتابگردانی ست که گلبرگ هایش را؛ رو به خورشید می …