شعرهای رسیده

که هنر شر است (هنرِ
کهنه، شاید گفته باشد)
به ذهنش رسیده مثل شپش…

بیرون از اینجا
آزادی نیست
اما
می‌گرید آزادی هرگاه
صدای قهقهه کلیدها را
در …

آری، تو نیز می‌آیی سرانجام
شادیِ کوچکِ عادیِ روزانه
برشی از نان چاودار خواهی …

چشم را خیره می‌کند تیغ آفتاب
پژواک پریان پرده آسمان را می‌درد
بوق تاکسی‌ها …

خاکسترهای خویش را و زغالها و  چوب‌های نیم‌سوخته را به هم می زند

چشمی …

■ گذشته از تجربه‌های شخصی ذن بویسم، گینزبرگ از تکنیک‌های هایکو در شعر استفاده …

این روزا همه چیز را می‌دزدند

مردم کیف پولت را می‌دزدند، ساعتت را…