از خویش به بامداد جهیدم.
تنم را کنار نور رها کردم
و آواز خواندم…
از پیرانم من و از جوانان
از پیرانم من و از جوانان،
از ابلهان چنانکه از فرزانگان
بیمراعات دیگران و …
لکهی خاکستری بزرگیست غروب
لکهی خاکستری بزرگیست غروب
شرابی ناممکن
خوشرنگتر از کهربا.
غریق دلتنگی،
میخواستم بگویم:
غروب، …
هربار
هربار
میگریزی بیشتر از زندگان
هر بار
سخن میگویی بیشتر از مردگان،
و چنیناست …
مهای متراکم
۱
مهای متراکم
جامهای درخت هلو را شکوفا کرد.
در هوا
درخشش بهار پراکنده …
ساکن
ساکن
میبلعد نور را
وقیحانه سرخ
خود را میگشاید
کمال کریه فانیست
میتازد به …
آشیانهکرده کبوتر
آشیانهکرده کبوتر
در سفیدترین دیوار
که سفید است و پرطنین
کز واقعیت است
فعل …
در ابهام
در ابهام
پروانهی شب نیز سر رسید
نه زیبا و نه شوم،
تا گمکند …
نامتناهیست، واژهی نامتناهی
نامتناهیست، واژهی نامتناهی.
رازآلود، واژهی راز.
هر دو نامتنهاهی، هر دو رازآلودند.
هجا به …
روستایی بر بالش کاهاش میخوابد
روستایی بر بالش کاهاش میخوابد،
صیاد اسنفج
بر صید نرماش.
به تعلیقی آرام
خواهی …
مثل قطرهها
مثل قطرهها در لیوان
مثل قطرههای باران
در عصری کسل
درست عینِشان
معمولی
سراپا …
هر شب
هر شب
به تقلا
میان خاکهای خفقان،
خاکهای سنگین
آن پرندهی نور را
جستجو …
بر تخت خالی خدا
بر تخت خالی خدا
تمام فواحش باکرهاند
برای آخرین بار.…
چنان که به ساحلی باکره
چنان که به ساحلی باکره
باد دوچندان میشود
و نی سبز نازکی
بر ماسهها…
بدون او
بدون او
اینجا
بدون او.
لهیباش در زمزمه است.…
در آغوش تو
در آغوش تو
در آغوش من
میان ملافههای نرم
میان شب
لطیف
تنها
درنده…