نگاهبان
از مادرش زخم خوردهبود.
با دستهایش شکل غم را شرح میداد
و گیسوانی …
در مستی
در مستی
زنان، سایه، پلیس و باد
به گردش حلقه میزدند.
رگ مینهاد در …
پیشروی آبِ راکد
پیشروی آبِ راکد، عریانم.
لباسم را در سکوتِ واپسین شاخهها رها کردم.
تقدیر من …
چشمهها در شب
چشمهها در شب حرف میزنند
از آهنرباهای سکوت حرف میزنند.
و من
لطافت کلمات …
این ساعت وجود ندارد
این ساعت وجود ندارد
این شهر وجود ندارد
نمیبینم
این درختهای سپیدار را
هندسهشان …
در رطوبت دوستم داری
در رطوبت دوستم داری
و کبودی
در نوک پستانهایت.
به لطافت سخن میگویی
بر …
میوه ی ناپیدایی
پرتقال
در دستهایت،
همیشگیست فروغاش آیا؟
کنار آب و چاقو،
یک پرتقال در مغاک …
شعر زندانی
دیوارها به عقب میروند
و میخانهها،
رهایی را
هماینک نفس بکش،
تنها با زندگیات.…
جدایی
بگذار در سکوت خداحافظی کنیم.
عکس را پایین بگذار.
جداییهای این جهان
اشاراتی به …
نمی خواهم
نمیخواهم ای جان محزون
بازگردم به مکانهایی که اشکهایم از آنها برگذشت،
تپیدن راز …
عشقی تو آیا؟
عشقی تو آیا؟
از آتش عبور کن!
با بالهای دریا بگذر!
در زندگی بیدار …
ترانه ی زمستان
زندان
خشم مرگ
خشمِ مرگ،
اجساد شکنجهدیده،
انقلاب،
بادبزن در دست،
ناتوانیِ توانمند،
جوعِ عطش،
تردید با …
دیر یا زود …
بعضی تنها شبیه گلهایند،
بعضی شبیه خنجر
بعضی شبیه نوارهای آب،
ولی همه، دیر …
چشم به راه خدایی بودم
چشم به راه خدایی بودم در روزهایم
تا به تصویر خویش حیاتام را بیافریند،…