نمیخواهم ای جان محزون
بازگردم به مکانهایی که اشکهایم از آنها برگذشت،
تپیدن راز را نمیخواهم
میان بدنهایی زنده
که یک روز خودم از آنها بودم.
نمیخواهم به خاطر بیاورم
یک لحظهی شاد را میان شکنجهها.
لذت یا رنج با هم برابرند.
در بازگشت
همه چیز محزون است.
با من هنوز یک نور دور میآید
آن کودک تقدیر
آن چشمان نوشین جوانی
چند زخم قدیمی.
نه، نمیخواستم برگردم
میخواستم بیشتر بمیرم
با خود سایهای را بکشانم
یک فراموشی را فراموش کنم.