با بورخسات بمان!
او به تو خاطرهی یک گل زرد پیشکش میکند
منظرهی غروب …
صعود میکنی
سوسوزنان به برق لبها و گودیهای زیرچشم!
من از راه رگهایت بالا …
مراقب باش که چشم بر چه مینهی ای صیاد!
آنچه حالا نمیبینی
دیگر نخواهد …
امروز عصر باران میبارد
هرگز چنین باران نبارید
و مرا میل زندگی نیست
ای …
امروز بر ایوان سنگی خانه ایستادهام
آنجا که بینهایت
تو را کم میآوریم!
یادم …
از تنت، اعضای تناسلیات را دوست میدارم.
از اعضای تناسلیات، دهانت را دوست میدارم.…
سواحل و دشتهای بایر،
خورشید طلایی خفته
تپهها و چمنزارها،
آرام و تنها و …
هجاها.
الکل ماه دسامبر سرد است، گرفته است.
سیگار تلخ است. یک سیگارِ بیمارستانیاست.…
«اگر نمیتوانی باران باشی ای عشق من
درختی باش
درختی شاداب و سبز،
درختی …
مرد به زن میگوید:
بر لبهی مغاک منتظرم باش!
زن جواب میدهد:
بیا اینجا! …
به مرگ:
تانکی را میشناسیم که تو را فرستاد.
و دقیقن میدانیم چه میخواهی.…
و تو ای مرگ
و تو ای آغوش تلخ فنا،
بیهودهاست بکوشی دلواپسم کنی.…
هرگز او را غرقه به خون خویش ندیدهبودم.
بر کف اتاق
خون را ندیدهبودم.…
کاملن. آنگاه، زندگی!
کاملن. آنگاه، مرگ!
کاملن، آنگاه، همه!
کاملن، آنگاه، هیچ!
کاملن، …