در چشمهایت
غم توقف میکند.
هنوز غم نیست
اما نگاهم میکند.
و گلبرگی از …
ادامهی مطلبچون آهنگی که از دوردستان میشنویم
لمس میکنم دستان دورت را
در خویش.
چنین …
از دستانم میترسی
گاهی اما میخندی و در خود پنهان میشوی
و بیآنکه بدانی…
میگویی: نور میآید.
حالا وقتش نیست.
ولی تو محال را نمیشناسی.
نور میاندیشی.…
در اندیشهی تو خواهم بود
بیشتر از سایهای مبهم نخواهم بود
در لحظهای خواهم …
گلی هستی پیش از مغاک
همان گل واپسین.…
خوان خلمن، شاعر بزرگ آمریکای لاتین، این دفتر را بین سالهای ۱۹۸۳ تا ۱۹۸۵ …
ادامهی مطلببه صخرهها برآمدم
تا صدایت کنم.
نامت را پرتاب کردم و
تنها دریا
با …
هجوم میآورد شاهین خالدار و
متهمام میکند،
و شکوه میکند از پرگویی و پرسهی …
آن غریبه به آخر رسید
که با او باز میگشتی
دیروقت شب
به پچپچ …
انسان چیست؟
از خود میپرسد پاسکال:
قدرتی به توان صفر،
هیچ
اگر با همه …