هر سوالی از او بپرسی مثل شیشه جوابت را می دهد
شاید هم اینقدر …
ادامهی مطلبدر زمانی دور
وقتی ریگ هنوز روان بود
خدا، به شاعر فرمان داد که …
خموشی میگزینم، انتظار میکشم
تا اشتیاقم
شعر و امیدم
چون آنی شوند که گام …
زیر پوست مادرت میخوابی
و رویاهایش در رویاهای تو رخنه میکنند.
در همان حیرت …
در تاریکی روان بودی
لطیفتر از بودن بود.
حالا که قطره اشکی چنان زنده…
انگار که فرود آمده باشی بر دلم
و نور آورده باشی به رگهای من…
زیر درختان بید
تو را در آغوشم میبرم
و احساس میکنم زندهای.
پس به …