در لیما…
در لیما باران میبارد
آب کثیفِ یک رنج
چه مرگبار! باران میبارد…
در این شب شگرف
امشب
بر دو تختهی خمیدهی بوسهام
خود را مصلوبکردهای ای یار.
و رنجات با …
اطمینان
اطمینان به عینک و نه به چشم
به پله و حاشا که به گام…
سختترین لحظهی زندگیام
مردی گفت:
سختترین لحظهی زندگیام در نبرد مارنه بود. وقتی سینهام زخمی شد.
دیگری …
اشتیاق متوقف میشود
اشتیاق متوقف میشود، دُم در هوا. ناگهان، زندگی منقطع میشود، بیخبر.
خونم مرا در …
ای اسپانیا
ای اسپانیا،
خودت را از اسپانیایت مراقبت کن!
از چکش بیداس
از داسِ بیچکش…
هر روز میآیم تا تو را ببینم که میگذری
هر روز میآیم تا تو را ببینم که میگذری
کشتی بخارِ همیشه دورِ مسحور……
برای ویکتور خارا
یک شهر
در همهی شهرهای خاک
باران میبارد
و من میتوانم
صورتم را به سمت آسمان …
این سکوت از آنِ ما نیست
این سکوت از آنِ ما نیست.
هیچکس این سکوت را آرزو نکردهاست.
هیچکس این …
اگر میخواهی از رائول بدانی
اگر میخواهی از رائول بدانی
که ساکن این زندانها بود
این سطرهای سخت را …
همهچیز به آخر خواهد رسید
میتوانم در ساعت شش عصر بمیرم
فراموشی
بر بادبزنات مینویسم:
دوستت دارم تا فراموشت کنم
فراموشت میکنم
تا دوستت بدارم.…
سقوطِ سقوط
چه دشوار است
وقتی همهچیز سقوط میکند
سقوط هم.…
دروغ
نیمی از حقیقت را گفتی؟
میگویند که دوبار دروغ میگویی
اگر نیمِ دیگر را …