در لیما…
در لیما باران میبارد
آب کثیفِ یک رنج
چه مرگبار! باران میبارد
از روزنهی عشقات.
خودت را به خواب مزن،
آوازهخوانت را به خاطر بیاور.
که دیگر درمییابم… درمییابم
معادلهی انسانی عشقت را.
رعد میغرد
در سرنای صوفیان و
در جواهر خروشان و تقلبی،
در شعبدهی آریات،
بیشتر میافتد، میبارد، باران
بر تابوت، تابوت راهم
آنجا که برای تو منقضی میشوم.
در لیما…
اثری از : سزار بایهخو محسن عمادی