۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبتنهایی
کسی بر تپهی ديگر. بهتر آن است که يکراست نگاهشان نکنی. نظارهشان کنی از گوشهی چشمات مثل نگاهکردن به منظرهای از کوپهی قطار در آرامش محض و سکوت. گويي همديگر را لمس میکنند ماه پير در بازوان ماه نو مسافت اشيای بس دور. شايد گاهی در …
ادامهی مطلب