این تنها بودن
شاید حتی
یک جور غروبِ شادِ پاییزی باشد.…
از خود در آمدم تا بجویمات
در ناظرت، نظاره میکنم..
کجایم که خود را نمییابم
نیبزن چوپان
چوپانِ بره به دوش
به سوی مرگاش نبر!
بستری از برگها فراهم کناش
بگذار …
دستت را به من بده
آنجا که فراموشی خانه میکند | لوئیس سرنودا
آنجا که فراموشی خانه میکند
در آن باغهای وسیع بیبامداد
آنجا که من
تنها …
آه، چشمانِ من!
دو ملاح
در دلش یک ماهی میبرد
از دریای چین.
گاه آن ماهی را دیدهاند
که …
پرمخاطره است
پرمخاطره است
استفاده از این دستخط
که شاید صبح
دیگر خوانا نباشد.
وقتی حتی …
با من بگو دخترکم
نام مرا نیز
نام مرا نیز
بر آب بنویس
مادام که باران میبارد
در سرزمینمان.
باران،
که …
کودک خفته
کودک خفته
یک اتاق را پر میکند.…
مالکیت
هر چه میخواهی آرزو کن!
همهچیز را.
میتوانی صاحب آن موسیقی باشی
که میتپد …
بعد
بعد
وقتی مردند
خواهم رقصید
گمشده در نور شراب
و عاشق نیمههای شب.…