آه، چشمانِ من!
آکندهی باد میگذرند
بادِ تهی، بیهوا
باد دلتنگی، بیروح.
مال کسی نیستند چشمان من،
به هیچ دردم نمیخورند.
چشمانِ بیپنجرهام!
خاموش کن چراغ را
که به دو بالِ مخملین تشییع
ترک میکند حدقههایم را.
مرا به تاریکی بگذار
آنجا که دو قلب کورم آواز میخوانند.
آه، چشمانی که ندارم!
و این باد که گوشتِ آینههایم را از هم میدرد
و به دندان نقطهگذاری میکند!
برادرم،
در سینه دو چشم دارم
که به خواب رفتهاند.
آه، چشمان برفی من!
* برای رافائل: رافائل آلبرتی