از کودکی چیزی نمیدانم
بیش از هراسی درخشان
و دستی
که مرا پهلو به …
جزیرهی خاطره
جزیرهی خاطره منفجر خواهد شد.
زندگی
تنها فعل خلوص خواهد بود.
زندان
برای روزهای …
آفرینش
از ماسه و آب
تناش را شکل دادم
در تن خویش.
از ماسه و …
رویا
دستی در لمس سطح آب
نام مرا زدود
از خاطرهام.
رویایی مرا پوشاند
که …
خورشید
خورشید
با گیسوان شیر
خود را در مرداب مینگریست.
خود را در آبها میبلعید.…
و نظر دوختم به آب
و نظر دوختم به آب،
ظرافتش را دیدم
و نگاهش را در چشمانم
رود…
آه، سرگیجهی هذیان!
آه، سرگیجهی هذیان!
جاذبه مجذوبم نمیکند
به تناوب خاکم و آتش
هوا و آب…
بر دود
بر ماسه بنا کردم
فرو ریخت!
بر صخره بنا کردم
فرو ریخت!
دیگر وقتی …
بازی
خانومه گفت: دست راست بالا!
دست راستمو بالا بردم.
خانومه گفت: دست چپ بالا!…
بخت
گلی میجستی و
میوهای یافتی.
چشمهای میخواستی و
اقیانوسی یافتی.
زنی را میجستی و…
چون لکلکی سرمازده
کنار من باش
دلیری
آنکه جرات نمیکند
زهرهی ترسیدن هم ندارد.
تنها آنکه جرات هراسش هست
میتواند خطر …
میراث من
در این جهانِ فرشتگان
در این جهانِ فرشتگان
قربانی
بر گردن جلاد بوسه میزند.
اشتیاق همیشه گل سرخیاست…
واقعیت چیست؟
واقعیت چیست؟
پشتهی استخوانها.
پس میسازیم
و تنها از اینرو
تصور میکنیم
آمیزهی خاکستر …