«من هيچکسام، تو کی هستی؟ تو هم هيچکسای؟ پس يه جفت از ما هس، …
ادامهی مطلبمرگ
جاده پيچ میخورد. بعد آنجا ايستاديم. او را ديديم از ميان در باز. نشسته، …
ادامهی مطلبشعر
هر روز میآيد و سر جايش در جهان مینشيند. «کار سخت» میگويد «زيستن شعره». …
ادامهی مطلبسايههای مردم و اشيا
سايههای مردم و اشيا بلندتر میشوند از پاييز تا زمستان بلندتر میشوند، بیتوقف وقتی …
ادامهی مطلبخاطرات
کجا همدگر را ديديم، کجا؟ دوستان نزديک مرگ، دوستان قديميام ظهر در شهر، سايهها …
ادامهی مطلبرنگ
آنگاه آنها مردند بیحتی ريختن خون سبز پيش از آنکه به زمين برگردند رنگ …
ادامهی مطلبشهادت
گاه کوه پنهان است از من در مستورههای ابر گاه من پنهانم از کوه …
ادامهی مطلبگفتگو با غم
آی، غم! نبايد با تو چون سگ بیخانمانی رفتار کنم که به در عقبی …
ادامهی مطلبآلما
اون دختره که آلما صداش میکنم که خيلی سفيده خوبه، مگه نه؟ اگه حرف …
ادامهی مطلبفوگ مرگ
شیر سیاه صبح غروبها آن را مینوشیم ظهرها آن را مینوشیم شبها آن را …
ادامهی مطلبتا آخر
در آغوش بازوانش میگيرد کودک نيمهخفه شدهاش را، زوزهکشان سراسيمه میدود پلکان آپارتماناش را …
ادامهی مطلبدست تو
تو اینطور شروع میشی این دستته این چشمت این یه ماهیه، آبی و صاف …
ادامهی مطلبعکسی از مرگ و جهان
اینو چند وقت پیش گرفتن اولاش انگار یه عکس چاپی محو بود با خطهای …
ادامهی مطلبتو
هفت اکتبر سال هزار و نهصد و پنجاه و یک شبی سرد، تاریک و …
ادامهی مطلبدر ولایت اعقابم
یکی در آغوشم میگیرد دیگری با چشمهای گرگ به من نگاه میکند یکی کلاهش …
ادامهی مطلبانگشتهای صبح
۱ دستهای خود را بالا میبریم خیابان به آسمان میپرد چشمهامان را تنگ میکنیم …
ادامهی مطلب