اون دختره که آلما صداش میکنم که خيلی سفيده خوبه، مگه نه؟ اگه حرف هم نزنه، با پريشونیش میتونی بگی که عينهو ساحله و دريا، مگه نه؟ و داره محو میشه، خوب نيس؟ و حجاب سفيد، و لبخند مرموز فقط راهیان که از ميون دروغا رد بشه، مگه نيستن؟ اينکه ما تنها نيستيم، هيچوقت. اينکه اگه اينطور نباشه، همهچي رو به عقبه. و تو دل بله، نه هس.مگه نه؟ مگه نه؟ و اينکه او همون خدائه که میميره: غذايي که میخوريم، تنی که میگاييم، تور شلی که پرت میکنيم که اونو بگيره. ماهی! ماهی! خورشيد سفيد! . بهم بگو ما يکی هستيم و بقيهان که منو میترسونن، نه تو.

آلما
اثری از : لیندا گرگ محسن عمادی