هفت اکتبر سال هزار و نهصد و پنجاه و یک شبی سرد، تاریک و بیابانی بود. ما سی نفر بودیم، یک چاقو هم نمیتوانست لبهایمان را از هم جدا کند. آنگاه تو را دیدیم از واگن مست خرامان همه سیگارهایمان را برداشتیم، روشن کردیم و آوازهای محلی خواندیم.

اثری از : ایلهان برک محسن عمادی
هفت اکتبر سال هزار و نهصد و پنجاه و یک شبی سرد، تاریک و بیابانی بود. ما سی نفر بودیم، یک چاقو هم نمیتوانست لبهایمان را از هم جدا کند. آنگاه تو را دیدیم از واگن مست خرامان همه سیگارهایمان را برداشتیم، روشن کردیم و آوازهای محلی خواندیم.