کتاب غروب را تا صفحهای باز کن که در آن ماه، همیشه ماه ، …
ادامهی مطلبحرکت
در دشت، غیاب دشتم. همیشه چنین است. هرجا که باشم همان چیزیام که از …
ادامهی مطلبپاسخها
چرا میری سفر ؟ آخه خونه سرد بود. چرا میری سفر؟ آخه هميشه بين …
ادامهی مطلبيک قصه
۱ حکايت زندگیهامان را میخوانيم که در اتاقی رخ میدهد. اتاق رو به خيابانیاست. …
ادامهی مطلببرف
بگو باخودت که سرد است و ملال از آسمان میبارد که بايد ادامه دهی …
ادامهی مطلبخوردن شعر
جوهر از گوشهی دهانم راه میافتد. خوشبختتر از من، کسی نيست. داشتم شعر میخوردم. …
ادامهی مطلبپرسه
طبعا شب است. پايینتر از عود واژگون با تنها رشتهاش به راه خود میروم …
ادامهی مطلبپيش از طوفان
واسهچی بهم وعده داد که خودمون میخواستيم يه کشتی بسازيم همهشو با دستای خودمون …
ادامهی مطلبکلاس تاريخ
هنوز مانده بر تخته سياه بر کلاس درسی در شهری دايرهای، دستنخورده و صندلی …
ادامهی مطلبحضور
نشسته فراز کلمات بس دير شنودهام زمزمهی آهی نهچندان دور چونان بادشبانهای در کاجها …
ادامهی مطلببرای سالروز مرگم
سال به سال بیکه آگاهباشم از آن سپری کردهام آنروز را. هنگام که واپسين …
ادامهی مطلبانکار
چتر سياهي پيچيده در ژرفترين صبح در سرسرا انتظار ميكشد اشكها بر شانههايش خشك …
ادامهی مطلبخرس
مرگ که میآيد شبيه خرس گرسنهایاست در پاييز مرگ که میآيد همهی سکههای پرزرق …
ادامهی مطلببه خانه باز میگرديم
مجبور نيستی خوب باشی. مجبور نيستی روی زانوهايت صدمايل از ميان صحرا پشيمان راه …
ادامهی مطلببر سنگ سياه
بر سنگ سياه مثلی عربی میگويد که خدا مورچهي سياه را میبيند که تکان …
ادامهی مطلباکسیر
او اکسيری میخريد در شهری از روزگاران گذشته هنوز هم بايد به او انديشه …
ادامهی مطلب