بر سنگ سياه مثلی عربی میگويد که خدا مورچهي سياه را میبيند که تکان میخورد. بر سفيدی حتی اگر راه میرفت دور میماند از چشمان مردی که دلی پرخون دارد و میانديشد به خطوط دستهايش و آنگاه که چشمهايش بر جاده مینشيند ديگر نمیشناسد زنی را که دوستش میدارد و با او قدم میزند.
