هر روز میآيد و سر جايش در جهان مینشيند. «کار سخت» میگويد «زيستن شعره». «نوشتن هميشه بعدا میآد». کلمات، آسان جاریمیشوند از دهانش، انگار سفارش ليوانی آب.آنگاه، تا در خانه با خودش بيشتر بماند، معمولا میرود و روی صندلی پيرش مینشيند. میآيد چهره به چهرهی درختان. درياها و آسمانها. ميخکی میگرداند در دستانش و به بينیاش نزديک میکند. گوش میکند به صداها. به آنکه میگويد «شبخوش» که از خيابان میگذرد. کوچ پرسر وصدای صبحگاهی. خاموشی علف . کاهش روز. صداها. صداها. صداها. هر روز گوش میسپارد به اين آواها آنگاه جای خود را در جهان باز پسمیگيرد .
