۱
آشپزخانهای تاریک.
مردی
پشت در یخچال که آهسته باز میشود
دنبال هفتتیر میگردد.…
امیدی در کار نیست.
تصویری که از چشم داریم،
گشاده میماند.…
ناپیدایی خاطره
تهیا را تداعی میکند.
مردمان بسیار از آن رنج میبرند.
آمبولانس خموشانه …
به بیرون خیره میشوم از پنجرهای بیپرده
کودکی دستهای کوچک کثیفش را به هم …
صورتش به زلالی آب است و
رد آسمان بر خندههایش
شاهراه دندانش را میپیمایم…
چمن، باران به رویا میبیند و
درخت، باد.
تنها در طلسم هزارتویمان
بر تور …
میآزاردم مژههای بلندش،
هراسانم میکند آزادیاش به رویاهایش.
میخواستم بمکم کیرش را
و گریهکنم…
چه خواهی کرد
بیعینک و عکس و انعکاس؟
قلم به دستِ که خواهی داد …
نقشهای سیاهقلم،
ایمان و شک
هر دو
زیر آستین پالتویی خیس جاماندهاند.
شهر بیدار …
محروم از همه چیز
به زانو درآمدهای
زمین خوردهای،
نمیایستی و نمیجنگی.
دندانهای خودت …
چراغهای کافه خاموشند
طنین قدمهای دزد یکدست آژیر خطر میشود:
در پارک مجسمهی روحانیون …
ادامهی مطلب خیابانها که سفید میشوند
مثل پنج فصل که میگذرند
تو را به خاطر میآورم…
مثل تاریکی که انگشتانش را
فرو میبرد در گیسوانت
میخواهم اینجا بنشینم و بنشینم…