خیابانها که سفید میشوند
مثل پنج فصل که میگذرند
تو را به خاطر میآورم
در این شهر
که سایه از سایه میگریزد.
همهچیز گذشته، میدانم
چمدانهایم را میبندم
و باز عزم رفتن میکنم
بازخواهم گشت
وقتی برنامهی پروازها تغییر کند
یا ساعت، خواب رفتهباشد
آرام در میزنم، مشت نمیکوبم
در این خیابانِ این شهر
که صدا از صدا
هراسان است.