آینه خود را انکار میکند.
من آینه را انکار میکنم.
۱
تشنهی سفلیس و طاعونام
که تحریک میکنند
سوزشِ عیالوارِ زیباییِ همیشه عقیم را
میان رانها:
بگذار لختی بگردم
چون موی مرتعشی
روی پوست چربات
حقیقت، آه حقیقت.
۲
شاعر
دور از دسترس آینه
با اهریمن پرِ غازش
کاغذ را خلید
ماقبل عصر تلگراف
پیش از عبور خطوط تلگراف بر قارهها:
خبر هنوز فرصت داشت
تا آونگ کند خود را
هزار بار
بر هر قطب.
شاعر
فروزان به فانوس مرموزش
کاری کرد
که برنمیآید
از چراغهای گازی درخشانت، ای امیل.
سرگرم سگدوی مولکولها بودی
حباب عناصر شیمیایی
در لیوان سبز آرسنیک.
مسخ میکردی
گل سرخ قاب آینه را
به مار
و خیال میکردی تصویر هم عوض میشود:
آری، خیال کرده بودی،
امثال تو هم چنین میاندیشند.
۳
تو و امثال تو
خیال میکنید حقیقت جنده است،
کرست استخواننهنگیاش را باز میکند.
حقیقت با مردان بسیار میخوابد
اما نه پول میگیرد
نه بکارت از کف میدهد.
تلگراف و عکاسی
دروغهای بیشتری تحویل دادهاند
از نقاشیهای بیپرسپکتیو
یا از جریان غیبت
در پیراهن عجوزههای قدیم
در فاصلهی رختشورخانه تا رختشورخانه.
انکار میکنم آینه را، عکس و تلگراف را
تثلیث مقدست را، ای امیل.
وقتی باد برخیزد،
از رخسار دختران کارخانه
دودهها را میزداید.
مهتاب دشت زباله را جارو میکند.
خورشید
آینههای تیرهی اتاق دلگیر را میشوید.
تو و امثال تو
بیهوده پنجه بر خیابان میکشید
برای تکههای آینهتان.