مرا به دور انداختی و
طوفانی از سنگ
بر صورتم نشست
و سُمهایت
در …
پرنده
برایش دانه پاشیدیم
نه چندان،
چندان که ملول نشود.
به او آب دادیم
جرعهای…
قبولش کن…
قبولش کن،
خدایا!
شکستم را به تو میدهم.
در دستهای مقتدرت بگیر
چاقوی بران …
ای دلِ مجروح
هرچه عمر بلندتر
به رویا شبیهتر.
ای دلِ مجروح،
عنقریب آرام خواهی گرفت
سبکبار…
از برگ زرین صبح
چهچه پرندهای پرمیگیرد
چنان حلقهی دامی
پراکنده بر امواج.
به دور دوار سرگیجه
از …
زیر عدسیها
آسایشام را
حریصترم از مورچهای
برای تیغهی علف.
دستی
اگر به من نزدیک شود…
از سر غریزه
تنها یک خیال در سر دارم
اگز حیات بساط رایحهاش را برچیند
خردم میکند.…
والس گربهای
موشی هستم
بیش از اندازه متمدن.
مرا در کف دستت بگیر و
احساس کن…
ادیث سودرگران
پیامبر زن: لگدمالشده و در دل تابان! جسارت میبخشی به هبوط از راهی که …
ادامهی مطلبجاز
اسپینوزا
مردی آنجا ایستاد و جنگید و جنگید. و اندیشه سنگ بر سنگ نهاد تا …
ادامهی مطلبباخ
در بیشهای فلوت مینوازی و
بیشه یاد میگیرد
آهنگ تو را
و ارگ میشود.…
داستایوفسکی
یک شهر.
یک کوچه.
یک گدا.
یک فاحشه.
سیاه.
خیس.
این دهان بوگندو!
این …
لندن
زیر سطح یخ
بذری جوانه میزند در سرم
میمکد مغز حیات و جریانش را.
رنگ خون به …
گاو نر
گاو نر کجاست؟
خوی من پارچهی سرخیاست.
نه چشمی خونگرفته میبینم
نه نفسهای کوتاه …