قبولش کن،
خدایا!
شکستم را به تو میدهم.
در دستهای مقتدرت بگیر
چاقوی بران را.
ببر
بیاحتیاط،
عمیقتر.
استقامتام آموختهاند.
پس سستی پوستهام را پاس بدار
پوستهی تاریکی که با خود میبرم.
بفشار چاقویت را
و به من بگو،
خدایا:
آن بذر، آنجا هست هنوز؟
چشمهایم را میبندم
منتظر چاقو،
ببر!

قبولش کن…
اثری از : اسلوویک ون شولتز محسن عمادی