خاموش شدم
بر هرچه بسیار میگویم.
اما شوکران،
شوکران آبی و تاتوره
سخن گفتند.…
پروانههای آبی
پروانههای آبی،
چشمهای کودک
مینشینند
بر آلالههای زیبا.
قدمهای هرسال اما
به بیرون چمنزار …
بر بارانداز
میخواهم بر بارانداز بنشینم
تنها با دریاچه
وقتی تاریک میشود و
باد آرام میگیرد …
از خانه که میروی
کلمات نمیتوانند کوهها را جابهجا کنند
حتی توان ندارند
در خانهام را بگشایند.
از …
به زیر پنجره
جوانههای تجربه
از آنروزهاست
که همهچیز حقیر است و
توفندهموج ناچیزی میگردد
دور زبان کوچک خاک.…
ماه
خیال کردم نامهایاست
افتاده بر رواق،
پرتو ماه بود
فقط.
برداشتم از کف اتاق…
بر مه بنویس
چیزی نمیدانم از هستی اشیا،
کیفیتشان را اما میشناسم.
هستیات را میشناسم و
کیفیتات …
در دوردست
هنر نوشتن
در یک رویا
یخ بینداز
و حالا یخ بینداز در موسیقیات. من به ریاضیات رو میکنم. یخ بینداز در …
ادامهی مطلبدر برف
حقیقت داشت آیا؟
یا توهم دلی بود آن نور سرد؟
اینجا بودم؟
کجا؟
مرده …
در سپیده
صبح به چمنزار درآمد،
اسبها از مه به دنیا میآمدند.
چه خاموش بودند!
یکی …
قدمها
بیرون خانه بر پلکان
قدمها
به آب و تاب در گذرند
بیایید،
بروید
قدمهایی …
دود حزن
دود حزن اگر برخیزد،
زمین بدان کفن میشود.
هنوز آتشی به دل دارد این …