میخواهم بر بارانداز بنشینم
تنها با دریاچه
وقتی تاریک میشود و
باد آرام میگیرد و
مه برمیخیزد.
میخواهم بر بارانداز بنشینم
وقتی خانه در خنده میدرخشد.
برخیز ای مه و بپوشان خانه را
صداهای درشت و
چراغهایش را.
میخواهم بر بارانداز بنشینم
تا خاموش است شب.
بمن واگذار گامی آهسته را،
شبی را که به آن مینگرم،
شبی که در آنم.
آهسته،
آهسته میخزند شبنمها،
بامداد و مه.
فقط یک گام کوچک!
پنهاناش میکنم،
میلغزم،
از زندگی تا مرگ.
نه به سوی گذشته،
نه به سوی آینده،
و نه حتی از من تا به تو.