خاموش شدم
بر هرچه بسیار میگویم.
اما شوکران،
شوکران آبی و تاتوره
سخن گفتند.…

خاموش شدم
بر هرچه بسیار میگویم.
اما شوکران،
شوکران آبی و تاتوره
سخن گفتند.…
پروانههای آبی،
چشمهای کودک
مینشینند
بر آلالههای زیبا.
قدمهای هرسال اما
به بیرون چمنزار …
میخواهم بر بارانداز بنشینم
تنها با دریاچه
وقتی تاریک میشود و
باد آرام میگیرد …
کلمات نمیتوانند کوهها را جابهجا کنند
حتی توان ندارند
در خانهام را بگشایند.
از …
از آنروزهاست
که همهچیز حقیر است و
توفندهموج ناچیزی میگردد
دور زبان کوچک خاک.…