مرا به دور انداختی و
طوفانی از سنگ
بر صورتم نشست
و سُمهایت
در اخگران ناپدید شد.
میدانم برخواهی گشت
لرزان
کف به دهان.
و من باید از تو صعود کنم:
با مهمیزهایم گرسنهی پوستات،
باید از تو صعود کنم:
رام کنم طغیانت را
میان زانوانم.
و باهم سفر کنیم
به هم،
یگانه،
در هم
خموشانه
گام به گام
یکی برای دیگری.