این است رود حقیقی، ای عشقِ ناب. تو در هیچای و من در حیات. …
ادامهی مطلبتنها یک زن
دوست دارم به تو بی نام و بی شهرت اندیشه کنم. تنها یک زن، …
ادامهی مطلبدر لحظه
مرد، حضور زن را احساس کرد
زن نیز چیزی را انکار نکرد
با مرد …
یک نور، یک چراغ
یک نور، یک چراغ.
دوریِ شب.
دوریِ دوری
از من زاده میشود،
زاده میشود …
روزی عقابی شاید
دستان تو
خلاصهاش این میشود:
کبوتر، گل،
ماه بر مردمکان.
لطیفترش این میشود:
بال با گل …
علم الحیات
طالعی در کار نیست،
تنها خاطره وجود دارد.
آنچه فردا رخ میدهد
هزار سال …
مراسم آغاز میشود
کلمات
آنجایند
بقایایشان را جمع کن
کفشهایت را برق بیانداز
مراسم آغاز میشود.…
پرندگان
پرندگان حقیقی
میتوانند پرواز کنند
برای همین
نیازی به اینکار ندارند.
آنها
حتی بال …
زیبا ولی سرد
به زیبایی گلهای کوهستان است این زن.
ولی سرد،
سرد است
به برودت سواحل …
آینهای برابر آینهای
آینهای برابر آینهای:
تصویری
که زاده میشود از تصویری،
آه اعماق معجزآسای خویش
فوارهی …
بازیگر
بازیگر دهانش را عیان میکند.
بعد، موهایش را.
در حوصها تظاهر میکند
به تک …
بازنویسی
دوست دارم یک خطای نگارشی
شعر جهان را بازنویسی کند
بر طرف روز،
وقتی …
فراموشی، مردن است
سرانجامِ تو نیست
چنان جامی تهی،
که به شتاب نیازی افتد.
کلاهخودت را بیانداز …
به لطافت آمدی و رفتی
به لطافت آمدی و رفتی
از معبری دیگر
به معبری دیگر.
دیدنت
و حالا …
از وقتی دیگر تو را ندیدیم
یک روز همه با هم به شهر رفتیم
همه با هم به مغازهای رفتیم…