به لطافت آمدی و رفتی
از معبری دیگر
به معبری دیگر.
دیدنت
و حالا دیگربار ندیدنت.
گذر از پلی
به پلی دیگر.
– با قدمهایی کوتاه،
فروغِ مسرورِ منقضی-
پسری که من بودم
به آبهای جاری نگاه میکردم
آن پایین،
به عبور تو در آینه
که روان بود و محو میشد.