اون دور دوراى جونوب، تو ديكسى
(دل پاره پارهى من)
به درخت ِ سر …
دورگه
باباى پيرم يه سفيد پوس بود
ننهى پيرم يه سيا.
اگه روزى روزگارى نفرينش …
آواز سیاه ِ متفاوت
اگه دلى از طلا مىداشتم
مث بعضيا كه ميشناسم
آبش مىكردم و با پولش…
درد غریب
در نعرهخيز توفان
عالم كر از هياهو،
دردى غريب با زن
مىگفت:
– زير …
بیداری
به تموم بازموندههاى من بگين
تو عزام قرمز تنشون كنن،
چون هيچ معنايى وجود …
کی جز خدا
نيگا كردم و اون بابايى رُ ديدم
كه «قانون» صداش مىكنن.
داشت از ته …
قصههای عمه «سو»
سرى داره پر از قصه عمه سو
دلى داره دلّادَلّ ِ غُصه عمه سو.…
اول ژانویه
نور، تماس
در دستهاى خود مىگيرد نور
تل سفيد و بلوط سياه را
كوره راهى را …
کنسرت در باغ
باريده باران
زمان به چشمى غولآسا ماند
كه در آن
انديشهوار
درآمد و رفتيم.…
نوشتن
كيست آن كه به پيش مىراند
قلمى را كه بر كاغذ مىگذارم
در لحظهى …
این سو
نورى هست كه ما
نه مىبينيمش نه لمسش مىكنيم.
در روشنىهاى پوچ خويش مىآرامد…
استمرار
حلقهيى به گرد جهان
اگه همه دختراى عالم دس تو دست همديگه ميذاشتن مىتونستن حلقهيى دور دريا بزنن.…
ادامهی مطلبياد ِ مردهگان
در گوشهيى از تالار
پدربزرگ ايستاده است
در گوشهيى ديگر
ده تن نوهگان او…
سپيدهدمان
تابناك و گشاده دست، فلق خُرد بهارى
تابناك و گشاده دست با هزار چشم …