نورى هست كه ما
نه مىبينيمش نه لمسش مىكنيم.
در روشنىهاى پوچ خويش مىآرامد
آنچه ما مىبينيم و لمس مىكنيم.
من با سر انگشتانم مىنگرم
آنچه را كه چشمانم لمس مىكند:
سايهها را
جهان را.
با سايهها جهان را طرح مىريزم
و جهان را با سايهها مىانبارم
و تپش نور را
در آن سوى ديگر
مىشنوم.