۱ –
آسمان سياه است
خاك
زرد
بانگ ِ خروس جامهى شب را از هم مىدرد
آب از بالين سر برمىدارد و مىپرسد: «چه ساعتى است؟»
باد از خواب چشم مىگشايد و تو را مىخواهد
اسب سفيدى از كنار راه مىگذرد.
۲ –
همچون جنگل در بستر برگهايش
تو در بستر باران خود خواهى آرميد
در بستر نسيم خود آواز خواهى خواند
و در بستر بارقههايت بوسه خواهى داد.
۳ –
رايحهى تند چندگانه
پيكرى با دستانى چند
بر ساقهيى نامريى
به نقطهيى از سفيدى مىماند.
۴ –
با من سخن بگو به من گوش دار به من پاسخ ده.
آنچه را كه غرش نابهنگام آذرخش بازگويد
جنگل درمىيابد.
۵ –
با چشمان تو به درون مىآيم
با دهان من به پيش مىآيى
در خون من به خواب مىروى
در سر تو از خواب برمىخيزم.
۶ –
به زبان سنگ با تو سخن خواهم گفت
(با هجاى سبز پاسخم خواهى داد)
به زبان برف با تو سخن خواهم گفت
(با وزش بال زنبورها پاسخم خواهى داد)
به زبان آب با تو سخن خواهم گفت
(با آذرخش پاسخم خواهى داد)
به زبان خون با تو سخن خواهم گفت
(با برجى از پرندهگان پاسخم خواهى داد).