نور، تماس

نور، تماس


در دست‌هاى خود مى‌گيرد نور
تل سفيد و بلوط سياه را
كوره راهى را كه پيش مى‌رود
و درختى را كه به جاى مى‌ماند.

نور سنگى است كه تنفس مى‌كند از رخنه‌هاى رودى
روان در خواب شامگاهى ِ خويش.
دخترى است نور كه دراز مى‌شود
دسته‌ى سياهى است كه به سپيده‌دمان راه مى‌گشايد.
نور، نسيم را در پرده ترسيم مى‌كند
از لحظه‌ها پيكرى زنده مى‌آفريند
به اتاق درمى‌آيد و از آن مى‌گريزد
برهنه پاى، بر لبه‌ى تيغ.

چونان زنى در آينه‌يى زاده مى‌شود نور
عريان به زير برگ‌هاى شفاف
اسير ِ يكى نگاه
محو ِ يكى اشارت.

نور ميوه‌ها را لمس مى‌كند و اشياء بى‌جان را
سبويى است كه چشم از آن مى‌نوشد روشنى را
شراره‌يى است كه شعله مى‌كشد
شمعى است كه نظاره مى‌كند
سوختن پروانه‌ى مشكين بال را.

نور چين پوشش‌ها را از هم مى‌گشايد و
چين‌هاى بلوغ را.
چون در اجاق بتابد زبانه‌هايش به هيأت سايه‌هايى درمى‌آيد
كه از ديوارها بالا مى‌رود
همانند پيچك مشتاقى.

نه رهايى مى‌بخشد نور نه دربند مى‌كشد
نه دادگر است نه بيدادگر.
با دست‌هاى نرم خويش
ساختمان‌هاى قرينه مى‌سازد نور.

از گذرگاه آينه‌ها مى‌گريزد نور و
به نور بازمى‌گردد.
به دستى ماند كه خود را باز مى‌آفريند،
و به چشمى كه خود را
در آفريده‌هاى خويش بازمى‌نگرد.

نور، زمان است كه بر زمان بازمى‌تابد.

درباره‌ی احمد شاملو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.